بود در شهر کوفه پیرزنی
سالخورده ضعیف و ممتحنی
بود از اولاد مصطفی و علی
ممتحن مانده بی حبیب و ولی
کودکی چند زیر دست و یتیم
شده قانع ز کربلا به نسیم
زال هر روز بامداد پگاه
کودکان را فگندی اندر راه
آمدی از میان شهر برون
دیده از ظلم ظالمان پر خون
بر ره کربلا باستادی
برکشیدی ز درد دل بادی
گفتی اطفال را همی بویید
وین نکو باد را بینبویید
پیشتر زانکه در شود در شهر
بر گرید از نسیم مشهد بهر
شود از هر دماغی آلوده
باد چون گشت شهر پیموده
حظ از این باد جمله بردارید
سوی نااهل و خصم مگذارید
من غلام زنی که از صد مرد
بگذرد روز بار و بردابرد
قدر میر حسین بشناسد
از جفاهای خصم نهراسد